داستان ها و نوشته های آوشک

Short stories and art pieces of Avashk

داستان ها و نوشته های آوشک

Short stories and art pieces of Avashk

داستان ها و نوشته های آوشک

من عاشق نوشتن هستم، از کودکی داستان می نوشتم و علاقه اصلی من این است اما متاسفانه شرایط امروز جامعه ما برای نویسندگی یک نویسنده نوپا مناسب نیست. برای همین حرفه ی اصلی ام اپتومتری است.
این وبلاگ فرصتی است تا نوشته هایم را در آن به جا بگذارم تا که شاید رهگذری آن را بخواند.

آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۸/۲۴
    پل

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «blog.ir» ثبت شده است

جارو

جمعه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۰۶ ب.ظ


همیشه ساعت دو صدای آرام و زبر کشیده شدن جارو بر آسفالت کوچه گوشم را قلقلک می داد. خوب به صدا گوش می کردم و با خود فکر می کردم الان در این تاریکی و سرمای کوچه در دل کسی که دارد این صدا را ایجاد می کند چه می گذرد. نمی دانم چرا اما احساس می کردم دوستش دارم. یک شب که صدایش را نمی شنیدم اینگار چیزی کم داشتم. ترکیب صدای یکنواخت جارو با صدای جیرجیرکها و صدای چکه چکه لوله خراب آشپزخانه هارمونی زیبایی ایجاد می کرد.
وقتی مرد جاروکش را در سرمای زمستان ، گمشده در تاریکی شب تصور می کردم دلم می خواست با این صدا با او ارتباط برقرار کنم انگار صدای آرام جارو فریاد دلمشغولی های مرد بود. بعد از مدتی تک تک نت هایش در ذهنم معنایی پیدا کرد و فکر های ذهن او را می خواندم  انگار او به این زبان با من حرف می زد و از زندگی اش برایم می گوید. کم کم احساس می کردم هر شب ساعت دو زندگی اش مانند فیلمی  جلو چشمانم جاری می شود. دلم می خواست پنجره را یواشکی باز کنم و تا وقتی او در حال جارو کردن کوچه است خوب نگاهش کنم.  اما هیچوقت این کار را نکردم. چون اگر این کار و می کردم خوابم می پرید و دیگر نمی توامستم با صدای کشیده شدن جارو بخوابم. اما امشب قضیه فرق داشت امشب ساعت دو سال تحویل می شد. ساعت دو پنجره را آرام باز کردم و سایه ی تن خمیده مرد را در گوشه ای از کوچه دیدم انگار در خودش فرو رفته بود و دسته جارویی که  جزیی از وجودش بود با احساس می کشید و کوچه را صیقل می داد.  

-سال نو مبارک
-ممنون پسرم
اما دست از کارش برنداشت و اصلا سرش را برنگرداند تا من را ببیند.
-صدای جاروی  تان را خیلی دوست دارم.

-این صدای جارو نیست پسرم.

-می دونم به هر حال من هر شب با این صدا می خوابم، از شما ممنونم.

-چیزی که تو را به خواب می برد چیز دیگری است.

-نه من با همین صدا...
-صدای من، این بیرون، توی تاریکی و سرما، درست پشت پنجره ات، وقتی زیر پتو خود را پیچیده ای و به لوله گرم شوفاژ چسبیده ای احساسی از آرامش و امنیت به تو می دهد. این است که تو را می خواباند. اینکه کسی این بیرون این کار انجام می دهد اما من مجبور به این کار نیستم.
با اعتراض گفتم: اما...
نمی دانستم چه جوابی بدهم.انگار که مرد تمام حرف ها را خورده بود. ناگهان نت های صدای جارو معنایش را از دست داد. یک جورایی دلم نمی خواست مرد این حرف را بزند اما شاید حق با او بود.


wrote by AVASHK